صهبا دماوندي

حميد مشهدي آقائي

قرنهاي دهم و يازدهم و دوازدهم را بايد قرون  ظهور شعرا و ادباي دماوندي دانست.اين كه چرا اين سه قرن چنين امتيازي رادارد جاي بحث و گفتگو فراوان دارد.اما با مراجعه به كتب تاريخ ادبيات در مي يابيم، ظهور اوج شاعران و اديبان تنها اختصاص به اين منطقه ندارد بلكه همه مناطقي كه فارسي زبان بوده اند، اين درخشش و تابناكي را به شهادت نشسته اند.

از ميان اين ساعران و اديبان « صهبا»  دماوندي را مي توان نام برد.آقا محمدتقي فرزند ملا يدالله دماوندي مشهور به صهبا دماوندي از شاگردان اديب و عارف مشهور مير مشتاق است. برخي از تذكره نويسان ، پدر او را اهل دماونددانسته اند اماگفته اند: وي در قم زاده شده و در اصفهان نشو و نما يافت.صهبا اكثر اوقات رادر اصفهان گذرانيده است.بيگلربيگي ( حاكم اصفهان) او را محترم داشته ومعاشرت و مصاحبت با او را مغتنم دانسته است.درباره اخلاق و رفتار وي نوشته اند :« صاحب اخلاقي بسيار لطيف، خوش سليقه و پاك طينت ملايم خوي و خوش صحبت و در مراتب علم بهره از مير سيدعلي مشتاق دارد.»

از او حدود دو ، سه هزار بيت در قالب يك ديوان مانده است كه تاكنون بدست نيامده، اشعاري صاف و روان و يكدست داشته است.صهبا در سال 1911 هجري قمري در شهر حافظ و سعدي ديده ازجهان فروبست و در همانجا مدفون گشت.

ماده تاريخ وفات او را در اين مصرع چنين آورده اند: دائم بود ز كوثر لبريز جام صهبا

اين اشعار از اوست:

مرغ دل من كه دلنوازش گيرد / در دام سر زلف درازش گيرد

پايش چو كشادي ز پي آزادي / از بند رها كند چو بازش گيرد

خوبان كه بسي بي سر و سامان دارند / دامان تو بر كف چون دل و جان دارند

آنانكه نبود دسترش دامنشان / امروز ترا دست بدامان دارند

حاشا به كسي شكايتي از تو كنم / يا شكوه بي نهايتي از تو كنم

آنكس كه به داد من رسد غير تو كيست / پيش تو مگر شكايتي از تو كنم

باز آمد و لبم به شكايت گشود و رفت / زين آتش نهفته برآورد دود و رفت

ببين مجروح عاشق را ، چو گل بر شاخ درگلشن / نمي ماند بمقداري كه بلبل آشيان بندد

منم به دام اسيري و مي برم حسرت / به آن اسير كه چون كردي اش رها، كشتي