پيشينه مبارزات سياسي – مذهبي مردم منطقه آبعلي

مهندس حبيب الله مصيبي

  • مبارزات سياسي روحاني عارف شهيد حجت الاسلام والمسلمين شيخ احمد فاضل قائيني نجفي

شهيد شيخ احمد در نجف اشرف به سال 1361 ه.ق ديده به جهان گشود.مقدمات را در نجف اشb

  • سابقه مبارزاتي استاد حاج علي آهي

حاج ميرزاعلي آقاي آهي معروف به علي آهي كه استاد شعر آييني و مذهبي است از نيروهاي انقلابي و مبارز قبل از انقلاب و عناصر موثر پس ازانقلاب اسلامي بود. وي دركنار فرماندهي كميته شرق استان بارها به جبهه شتافته بود.( آقايي ، حميد - 1388، 5)

استاد علي آهي هشتاد سال قبل در يكي ازمحلات قديمي تهران به دنيا آمد. پدرش حاج قربانعلي آهي از اهالي آب علي بود. از اين رو حاج علي آهي اصالتا اهل آبعلي است.در تهران متولد شده ، رشد كرده و اكنون در آنجا سكني دارد( همان منبع).

سابقه مبارزاتي و سياسي وي به سالها قبل از انقلاب اسلامي برمي گردد و تحت نظر حضرت آيت الله كاشاني (ره) منار تهران فعاليت هاي سياسي و مبارزاتي را آغاز كرد و سپس به جبهه سياسي فدائيان اسلام مي پيوندد و عضو اخوان المسلمين به رهبري حضرت آيت الله تقوي شيرازي بوده است. چندين بار توسط سازمان اطلاعات و امنيت كشور ( ساواك) دستگير مي شود.

چندين بار به خاطر ارسال پيام به حضرت آيت الله ميلاني (ره) در مشهد دستگير مي شود. سفرهايي به نجف اشرف داشتند.آنجا با امام (ره) همكاري داشته و از طرف ايشان اجازه نقل احاديث و روايات و جمع آوري وجوهات را به عهده داشت.

از آقايان حضرت آيات گلپايگاني ، نجفي مرعشي، شاهرودي، شيرازي حكيم و ميلاني ( دامت بركاتهم) اجازه نقل حديث ، روايات و جمع آوري وجوهات مي گيرند. در يكي از سفرهاي حاج احمدآقا خميني (ره) به همراه يك يا دو نفر ديگر كه تحت تعقيب  ساواك بودند چند روزي را درآبعلي مي مانندو مدتي هم با حضرت آيت الله سعيدي (ره) همكاري داشتند.( آهي، حسن – 1388)

  • مبارزات سياسي استاد حسين آهي

حسين آهي سوم آذرماه سال 1332 در تهران ديده به جهان گشود. دوران كودكي تحصيلات ابتدايي و دبيرستان را در زادگاهش گذراند. پس از تحصيلات مقدماتي و عالي به زبان هاي عربي، انگليسي و آلماني آشنا شد. وي در پاره اي علوم قديمه مانند صرف، منطق، نجوم، فقه اصول، عروض و كلام به مطالعه و تحقيق پرداخته و صاحب نظر است.

رويكرد وي به شعر به سال 1345 باز مي گردد. اشعار استاد حسين آهي بارها به صورت پراكنده در بيشتر مطبوعات كشور به ويژه مجلات گوهرو يغما به چاپ رسيده است.( بيگي حبيب آبادي ، 1388، 5)

استاد حسين آهي به هنگام تشييع جنازه دكتر جارالهي دستگير مي شود.مورد ضرب و شتم قرار گرفت. بعداز آنكه آزاد شد متواري شده ، به مشهد مي رود و از آنجا به بيرجند رفته و با حضرت آيت الله خامنه اي آشنا مي شوند.

مدتي هيچ اطلاعي از وي نبوده و متواري بود.سپس براي ادامه تحصيل به اصفهان مي رود.از طريق دربار دعوت مي شود تا براي فعليت فرهنگي و شعر همكاري نمايند. مجبور بود تا ترك وطن و زادگاه نمايد و به تهران نيامد تا با دربار همكاري كند.فعاليت هاي مبارزاتي و سياسي مخفيانه داشت تا پيروزي انقلاب اسلامي اين سبك ادامه داشت.(آهي، حسين، 1388)

  • حاج حسن آهي و مبارزات سياسي

حاج حسن آهي سال 1340 ه.ش درتهران متولد شد.پدرش استاد علي آهي و پدربزرگش حاج قربانعلي آهي بود.وي نيز اصالتا اهل آبعلي است.سالها به همراه پدر و برادرش به مبارزات سياسي پرداخته و رنج و مشقت فراواني را خانوادگي تحمل كردند.

وي سال 1354 ه.ش براي ادامه تحصيل به حوزه مشهد مقدس عزيمت كردند.سال 56 بعد از سخنراني آيت الله خامنه اي (دامت عزه) در مسجد ملاحيدر تحت تعقيب ساواك واقع شد. جلو منزل حضرت آيت الله قمي به ايست ماموران توجه نكرده متواري مي شود و به داخل مدرسه امام صادق (ع) رفت.وقتي وازد مدرسه شد وي را دستگير مي كنند، به جرم پخش تمثال مبارك امام (ره) و تظاهرات در خيابان و به ساواك مشهد منتقل گرديد. بعد از چند روز تحويل زندان شهرباني مي شود.با اوج گيري انقلاب اسلامي دادگاهي شد و نامبرده را مجبور به ترك مشهد مي كنند و به تهران و زادگاهش مراجعت مي نمايد.در راهپيمايي هاي تهران يك بار دستگير  و به پادگان باغ شاه منتقل مي گردد. (مصاحبه نامبرده، 1388).

بنا به نقل حاج حسن آهي، وي در زمان اوج انقلاب اسلامي مسوول برگزاري راهپيمايي در شرق استان تهران بود. همزمان با ورود حضرت امام (ره) به ميهن اسلامي با تني چند از فرزندان اين مرزو بوم از اعضاي استقبال از امام امت (ره) تعيين شده بودند و پس از انقلاب اسلامي هم با همكاري پدر بزرگوارش در كميته انقلاب اسلامي خدمات ارزنده اي انجام دادند.

  • مبارزات سياسي مردم آبعلي از زبان حاج ميرزاعلي بابائيان

مبارزات سياسي مردم خطه آبعلي به سالهاي 1342 برمي گردد  و همزمان با سخنراني امام راحل در سال 1342 و دستگيري حضرت امام كسبه متدين و مذهبي آبعلي مغازه را تعطيل و با نصب پرچم هاي سياه و به همراه تمثال مبارك ايشان به مبارزه با رژيم ستم شاهي پرداختند.

ماه مبارك رمضان بود.هنگام شب واعظ ارجمند حق پناه در سرپولك آه ( سركورك آه) منبر مي رفت،مردم هم گوش جان به سخنان واعظ مي دادند.

از جمله كساني كه در مسجد فعاليت داشت آقاي حاج ميرزاعلي بابائيان بود.وي مي گويد: فردي وارد مسجد شد و به من گفت بيرون با شما كار دارند.وقتي به بيرون مسجد آمدم ، به من گفت: سر پل چند نفري با شما كاري دارند. تا سر پل ابتداي آبادي رفته كنار پل آلاچيق بود. حاج علي آهي، حضرت آيت الله حاج مصطفي همراه آيت الله پسنديده ( به گمانم آيت الله پسنديده بود) گفتند: ما مي توانيم به خانه شما بياييم.بنده استقبال كردم و گفتم : هر چه براي شماست براي ما هم هست.آنان را به خانه برديم و پذيرايي كرديم و ... .

 حدود پانزده سال قبل از انقلاب اسلامي هتل آبعلي ( مهمان خانه آبعلي) در زمان رضاخان به عنوان هتل تاسيس شده بود و اين هتل شاهد ازدواج ملكه عصمت با رضاخان منفور بود. در زمان رژيم ستم شاهي پهلوي دوم نيز به عنوان كازينو توسط آمريكاييان بهره مي شد . (مصيبي، 1388)

اعضا خانواده پهلوي از طريق درآمد حاصل از فروش زمين هاي تصرف شده در دوره رضاخان و برداشت مستقيم بالغ بر دو ميليارد دلار از درآمدهاي نفتي ، درآمدهاي بنياد پهلوي درآمدهاي ناشي از داير كردن قمارخانه نظير كازينو آبعلي و مكان هاي فساد، قمار، قاچاق مواد مخدر و دلالي معامله هاي خارجي و مشاركت نامشروع در سهام صدها شركت خصوصي و دولتي سود كلاني مي بردند.( آبراهاميان ، ايران بين دو انقلاب‹ ص 400)

مهمان خانه آبعلي ( هتل آبعلي) با تغيير نام كانتري كلاب كازينو آبعلي ( Country Club Casion  Ab-Ali) از حالت مهمان خانه و هتل خارج و وارد جرگه قمار، فسادو تباهي شد.فعاليتش هم معمولا از ساعت شانزده (4 بعدازظهر) تا چهار بامداد بوده است يعني فعاليت روزانه نداشت و روزها فقط براي نظافت و تهيه امكانات براي تاريكي شب بود.

آن هم اكثر قريب به اتفاق كارمندان با سرويس هاي مخصوص از تهران مي آمدندو ساعت 4 بعدازظهر در آبعلي حضور داشتند و راس ساعت هفت و سي دقيقه نيز كارمندان ويژه قمار با سرويس ديگري تحت نوان سرويس ديلرها مي آمدند و راس ساعت هشت شب اماده بهره برداري بود.

از آنجا كه علما اعلام پول حاصل از اين مكان را حرام مي دانستند مردم متدين و مذهبي آبعلي هر نوع معامله را با كارمندان انجام نمي دادند بلكه سخت با آن مقابله و مبارزه مي كردند.

آقاي حاج ميرزا علي بابائيان در اين باره مي گويد: زمان كازينو علما كازينو را وپول حاصل از آن را حرام مي شمردند. از طرف محمدرضا شاه، موسيا جك دبير اعلايي (مدير كازينو) بودند.اكثر قريب به اتفاق كسبه به آنها جنس نمي فروختند.به همين دليل به هنگام عبور از كنار مغازه ها به كسبه متدين فحش مي دادند، صداي بوق اتوبوسها و سرويس ها را بلند مي كردند و مردم هم تاب نياوردند.روز جمعه اي با آنها درگير مي شوند.فردي كه توچه دبيراعلايي بود از اتوبوس پياده شد.داشت درگير مي شد و يكي از بچه ها مي خواست وي را از پل به رودخانه پرتاب كند.ما را خواستند.تعدادي از كسبه به سمت كازينو رفتيم. جهت تعطميع حضار دبير اعلايي گفت: ما براي شما جاده مي سازيم، آسفالت مي كنيم، امكانات مي دهيم ... . آنها درجواب گفتند: ما امكانات شما را نمي خواهيم، مال شما پول شما حرام است.

در ادامه مصاحبه باحاج ميرزاعلي بابائيان از سالهاي قبل از 50 يعني سال هاي 48 و 49 مي گويد؛ يك شب در مسجد سرپولك آه سه روحاني نما آمدند مسجد.يكي از آنها مي خواست سخنراني كند.فردي كه كنار روحاني نماها نشسته بود گفت: ما مي خواهيم سخنراني كنيم. گفتند ما مي خواهيم سخنراني كنيم با چه كسي بايد صحبت كنيم. حاج ميرزاعلي را نشان مي دهند. با حاج ميرزاعلي در ميان مي گذارند، موافقت نكرد.يكي از روحاني نماها با اجبار به سمت منبر رفت. حاج ميرزاعلي هم با حرارت و جسارت وي را از منبر پايين مي كشد.

درادامه راجع به اعلاميه هاي حضرت امام از وي مي پرسم، مي گويد: « سال 56 – 57 بود.افراد ناشناس، طلبه ها و ... مخفيانه مي آمدند و اعلاميه ها را به ما مي دادند و ما توزيع مي كرديم.»

از حاج آقابابائيان خواستم يك خاطره اي هم تعريف كند.مي گويد: « يكي از روزها بنا به دليلي قرار شد در سراسر ايران مغازه ها را ببندند.كسبه آبعلي هم مغازه ها را بستند.عده كثيري از مردم هم در مسجد مشغول تعمير مسجد بودند. شخصي به نام عباس نژاد رييس پاسگاه رودهن را مطلع مي كنند.وي به آبعلي مي آيد.عمال رژيم به او مي گويند « الان چيزي عايد شما نمي شود.بگذاريد سرظهر آن هم نه لباس نظامي بلكه با لباس مبدل برويد». عباس نژاد هنگام ظهر با چند تن از ماموران آن هم با لباس مبدل وارد حياط شدند. يكي از آنها از من پرسيد جلسه داريد. گفتم: بله.وارد منزل شدند.ديدندچند نفري از اينهايي كه مورد توجه و عنايت دربار و مورد وفاق اند سر سفره غذا نشسته اند.حضور آنان سبب شد تا ازدستگيري بقيه صرف نظر كنند.»

ازايشان مي پرسم خاطره اي از انقلاب اسلامي و سال 57 بگويند. وي مي گويد:« حدود 2 ماه قبل از بهمن 1357، حدوداً اوايل دي ماه بود و اوج انقلاب اسلامي. اعلاميه اي را به شهرستان آوردند. مردم شهر دماوند هم آماده و تشنه حركت بودند. شهرباني دماوند و ساواك هنوز فعال بود.يك راهپيمايي عظيم و باشكوه در محدوده و خطه آبعلي با همكاري حاج آهي و ... به راه انداختيم. از تمام محله هاي دماوند، بالا بلوك و ... امدند.يك سر تظاهرات ابتداي سادات محله بود و تمام ميدان نماز (فعلي) تا هتل آبعلي را فرا گرفت.

عده از مزدوران رژيم در روزنامه ها از رژيم پهلوي حمايت كردند.متعاقب آن مردم خطه آبعلي ضمن اعلام انزجار ازاين حركت زشت و مشمئز كننده، راهپيمايي ديگري را در حمايت از نهضت امام (ره) به راه انداختند و اعلاميه اي در حمايت از انقلاب اسلامي از سوي مردم غيور و انقلابي آبعلي در روزنامه ها منتشر نمودند.

با اوج گيري انقلاب اسلامي تعاوني تشكيل داديم. از مبارك آباد (آه) تا كريتون آه از مردم پول مي گرفتيم و امكاناتي فراهم مي كرديم. يكي از همين روزها تهران خيلي شلوغ شده بود. تعاوني را بستم.خيلي نگران و ناراحت ايستاده بودم، يكي از كسبه به نام داود الله وردي و كسبه ديگري به نام حاج قدير سلطاني علت  نگراني ام را پرسيدند. گفتم: موضوع از اين قرار است كه وسيله ندارم.آقاي الله وردي يك وانت داشت. سه نفري به سوي تهران حركت كرديم .حدود ساعت 30/3 يا 4 به بالاي جشنواره رسيديم. مسير اصلي درآتش و دود لاستيك هاي آتش گرفته بسته شده بود.از مسير جشنواره ديديم چمن ها را مي كنند و گوني ها را خاك پر مي كنند.ايستاديم گوني ها را پر كرديم براي سنگربندي. حركت كرديم به سمت سه راه نارمك. 25 شهريور هر جا جلوي ما را مي گرفتند، مي گفتيم: برادران شما را مي كشند شما خجالت نمي كشيد. خيابان زركش درگيري شديد بود.سه راه نارمك سه فروند تانك زره پوش آمده بود. محلي كوكتول مولوتف درست مي كردند.تانكها به سمت مردم توپ مي بستند. در يكي از محله ها كه ارمني نشين بودند دربها را باز مي گذاشتند. مردم را جاي مي دادند تا زخمي و شهيد نشوند. يك جوان هفده هجده ساله سه تا كوكتول مولوتف برداشت .از پشت بام خانه يكي را انداخت به هدف نگرفت. دومي به يك از تانكها اصابت كرد و تانك ديگر محل راترك كرد.

چند روزي به همين منوال گذشت.فرداي آن روز هم به پادگان لويزان رفتيم و تهران با كمبود پنبه، ملحفه، پارچه و ... روبروشد. درحد توان ازمنطقه جمع آوري كرديم و به تهران برديم».

يكي ازمهمترين شاخص هاي مبارزاتي مردم اين خطه عدم  استقبال از اصلاحات ارضي و كشف حجاب رضاخاني بود كه به جز چند مورد انگشت شمار قاطبه مردم پيرو علما و روحانيون مكتب اسلامي بودند.

حاج آقاي بابائيان مختصري هم ازجنگ تحميلي گفتند:« به پاس خدمات مردم غيور آبعلي چندين لوح تقدير از  وزراء ، استانداران و جهاد كشاورزي داريم.ممكن نيست حمله اي شده باشد و مردم اين خطه حضور نداشته باشند.خاطرم هست شبي كه شهيد حاج علي اكبري را آوردند. ساعت ده شب يك ميني بوس نيرو تقاضا كردند.بيست و دو نفر از جمله عموي شهيدحاج خيرالله حاج علي اكبري از جمله نيروهاي اعزامي بود.بيش از يكصد و ده كاميون اجناس، بيش از 14 ميليون تومان وجه نقد فصل به فصل به امام جمعه وقت حجت الاسلام والمسلمين آقاي چراغي و مسوولين جهاد استان و شهرستان تحويل داديم.س نانوايي ميدان نماز را تعطيل و در خرمشهر به جاي آن نانوايي راه انداختيم. مجددا نانوايي جاده اصلي خيابان امام را تعطيل و بجاي آن درچنانه نانوايي ديگري راه اندازي كرديم و درعمليات والفجر مقدماتي در فكه حضور يافتم».

  • نقش شهداي آبعلي و مبارزات سياسي

1. جاويدالاثر مهندس حميد لطفعليان فرزند حاج اكبر

از اهالي آبعلي ، ساكن يكصد دستگاه نيروي هوايي تهران.دراوج مبارزات ستم شاهي نقش به سزايي داشت.همواره در راهپيمايي هاي ضد رژيم و مراسم سياسي مذهبي شركت فعال داشت. وي كه سال 1357 در تظاهرات خيابان سرچشمه تهران به همراه مبارزان شركت كرده بود دراين تظاهرات مجروح مي گردد.

سال 1364 در رشته مهندسي عمران دانشگاه علم و صنعت تهران پذيرفته شده بود.در كنار درس و بحث از جبهه ها غافل نبوده و به دفعات مكرر به جبهه ها اعزام گرديد.در مناطق عملياتي خرمشهر، سوسنگرد ، مهران حضور يافت و سرانجام در عمليات مرصاد اسلام آباد غرب ناپديد گرديد.( مصيبي ، حبيب الله، 1377 و 46)

2. شهيد رحمت الله سلطان آهي فرزند حاج رسول

پاسدار شهيد رحمت الله سلطان آهي با شروع واوج نهضت اسلامي در راه مبارزه با طاغوت و رژيم ستم شاهي در تظاهرات مردمي و اسلامي نه تنها شركت مي كرد بلكه مردم مذهبي را نيز به اين مراسم سوق مي داد.در تهيه تراكت، پلاكارد و پوستر و ...  و انتقال اعلاميه ها به همراه تني چند از دوستان نقش موثري داشت.در حفظ اماكن دولتي و اموال بيت المال به همراه خيل انقلابيون كوشا بود. ( مصيبي، حبيب الله، 1337، 2)

3. مصاحبه حاج رمضان علي نجف آهي (پدر شهيد)

حاج رمضان علي نجف آهي از اهالي كريتون آه و ساكن اين ديار. تنها فرزند پسرش را در راه انقلاب اسلامي فدا نموده است. مدتي خادم مسجد علي ابن ابيطالب (ع) بود.سالها در شهرداري خدمت كرد.وي كه با علما و روحانيون سروكار داشت و كم و بيش قبل از انقلاب به قم رفت و آمد مي كرد، مي گويد: بهار و تابستان 56 به همراه خانواده به قم عزيمت كردم.در تحركات مبارزاتي فعاليت داشتم. بيشتر مهمان حاج آقا حجت الاسلام والمسلمين شهميري قربانعلي بودم. در تظاهرات شركت مي كردم. پاييز سال 1357 در قم بودم، اطراف حرم ماموران ساواك نمي گذاشتند مردم وارد حرم شوند. به آنها گفتم بگذاريد مردم بيايند... .

ساواك دماوند يك روز مرا احضار كرد.رفتم دفتر ساواك. گفت: شما با همدستي روحاني مسجد مردم را تحريك مي كنيد.گفتم: من يك كارگر شهرداري هستم.گفتند: شما هوادار امام خميني (ره) هستيد.گفتم: در شهرداري كار مي كنم معلوم نبودچه كسي گزارش كرد.

معمولا اعلاميه هاي حضرت امام را  مرحوم محمد مراد لواساني ( برادرخانم وي) مي آوردند.ايشان اين اعلاميه ها را تا استان مازندران مي بردند ودر بخش اعلاميه هاو عكس فعال بودند.

در تمام تظاهرات منطقه دماوند، آبعلي و ... شركت داشتم.

4. حسين صالحي ، سرباز سال 1357

حسين صالحي فرزند حاج رمضان صالحي ، اهل كريتون آه ، 51 ساله، جزء يگان خدمتي نيروي زميني واحد پشتيباني محل خدمت پادگان نوجوانان (سابق) و دانشگاه امام حسين (ع) فعلي.

« در كنار پادگان ما پادگاني بود كه حكومت نظامي تهران را برعهده داشت.به هنگام فرار شاه خائن روز نوزدهم دي ماه 1357 نيروهاي پادگان كناري به پادگان محل خدمت ماآمدند.فرمانده وقت پادگان كناري اعلام كرد كه بايد به ما بپيوندند و اعلام كودتا كنيم.فرمانده كل نيروي زميني وقتي مطلع گرديد با هلي كوپتر به پادگان نوجوانان آمد.در ميدان صبحگاه پشت تريبون اعلام كرد كه ما همه به شاه وفاداريم، شاه را دوست داريم، قسم خورديم به شاه و ارتش وفادار باشيم. شاه براي معالجه كشور را ترك گفت، هيچ كس حق ندارد از دستورات تمرد كند. بدون دستور حق هيچ عملي را نداريد. هر كس تمرد كند و خلاف دستور عمل نمايد دادگاه صحرايي تشكيل داده و نامبرده را به سزاي عملش مي رسانيم. ( مصاحبه با حسين صاحلي ، 12/11/88)

  • مطالب خواندني از خاطرات سرباز

تا 15/8/57 مدت سيزده ماه است كه خدمت كردم.

 روز 15/8/1357 حدود ساعت 4 بعدازظهر يك واحد نيروي زميني از همدان به پادگان ما يعني پادگان نوجوانان (سابق) و دانشگاه امام خميني (ره) فعلي آمد.

روز يكشنبه 13/9/57 شب چهارم محرم بود.براي سينه زني به قرارگاه رفتيم. ( ساعت 9 شب)

روز چهارشنبه 15/9/57 از فرمانده مهندسي از ساعت 2 بعدازظهر مرخصي گرفتم تا روز جمعه به آبعلي رفتم و تا روز دوشنبه 20/9/57 به پادگان نيامدم. وقتي وارد پادگان شدم، دژبان انتظامات گفت: مرخصي داري؟ گفتم: نه.گفت: بايد به پاسدارخانه بروي.وقتي رفتم، بازداشت شدم. پس از يك ساعت بازداست به فرمانده گفتم: موضوع ازچه قرار است؟ بعد از ساعتي نزد معاون فرمانده و پادگان رفتم.گفت: پادگان آماده باش است.شما كجا بودي؟ گفتم: آببلي و روز شنبه خواستم بيايم پليس راه جلوگيري كرد و گفت تا بعد از عاشورا راه بسته است. معاون فرمانده پادگان گفت برو به يگان و به فرمانده خود را معرفي كن. آمدم يگان تأسيسات، جريان را گفتم.شش شبانه‌روز زندان نوشت. با خدمت روز‌ها و كار شب‌ها و تعطيلات زندان پتو را هم نگهبان از من گرفت تا نهضت نكنيم. (اقتباس از دفترچه خاطرات سربازي آقاي صالحي حسين 1357)

وقتي امام (ره) فرمودند سربازان پادگان‌ها را ترك كنند چند تن از سربازان از جمله ارشد ما بنام حيدري اهل  بروجرد پادگان را ترك گفتند.من هم  12/10 /1357  به مرخصي آمدم و ديگر مراجعت نكردم بلكه در تهران به همراهي يكي از بستگانم ولي الله يوسفي (اهل كريتون آه) و ساير مبارزان مشغول فعاليت شديم. يكي از خاطراتم حمله به پادگان عشرت آباد بود. ديوار پادگان‌ها را با كلنگ خراب كردند از جمله كساني بودم كه وارد دادگان و آسايشگاه شدم و براي آنان صحبت كردم و گفتم مقاومت نكنيد ، تسليم شويد ياه ملحفه هاي سفيد به سرشان مي‌بستم. از طرف خيابان سربازها با لباس شخصي مردم و همسايگان به شهرها و محل‌هايشان مي‌رفتند. انتهايي پادگان گاردي ها بودند مقاومت مي‌كردند. از پشت بام مقابل پادگان با اسلحه‌اي كه از پادگان برداشتيم به سوي آنان تيراندازي مي‌كرديم تا آن‌ها را وادار به تسليم كنيم. (مصاحبه حضوري با صالحي حسين 12/11/1388)

5. ولي‌الله يوسفي سرپاسدار

ولي‌الله يوسفي فرزند عزيز از اهالي كريتون  آه ساكن تهران نو، در خاطرات خود مي‌گويد ما به همراه تعدادي از مبارزان تحت فرمان حاج آقاي عظيمي در مسجد امام جعفر صادق تهران نو فعاليت داشتيم. چند تن از ارتشيان با ما همكاري داشتند.

روزهاي اوج انقلاب اسلامي شايد 18 بهمن ماه 1357 بود كه كلانتري 21 خيابان سليمانيه سر آسياب را ساعت 4 و 5 به تعداد است سقوط كرد بعد از ظهرگرفتيم. ظاهراً روزهاي پاياني مبارزات بود به همراه حسين صالحي، و حسن يوسفي و ساير مبارزان در تظاهرات شركت مي‌كرديم. كوكتل مولوتوف درست مي‌كرديم بود با موتور به سمت لويزان حركت كرديم و به تعدادي مستشار و گاردي ها حمله برديم. (مصاحبه با آقاي يوسفي 1388)

 

1- دختر سوم شان در آبعلي  ازدواج كرده و در آنجا زندگي مي‌كند و دو دختر ديگرشان در قم و تهران به سر مي‌برند. 

2- نيم قرن تلاش در خدمت ادبيات آييني (حاج علي آهي )

3-  استاد حسين آهي شمس قيس روزگار

4- شهيد كاشاني، شهيد باباييان و نعمت رضايي ، علي ميرزايي، مسعود احمدي و …  از دوستان وي بودند.

5- پدر شهيد مصيب نجف آهي ، اين فرزند تنها فرزند پسر وي بود كه 22/1/62 در حين خنثي سازي مين در منطقه عملياتي فكه به درجه شهادت نايل آمد.

6- تمام اسلحه‌هاي را كه گرفته بوديم از جمله اسلحه آقاي يوسفي به كميته انقلاب اسلامي آبعلي تحويل داديم.