سفر ماساجي اينووه ژاپني از بارفروش آمل تا رينه و كوه دماوند               مسعود نصرتي

  معرفي نويسنده كتاب

از مسافران ژاپني كه بيش از يك سده پيش به ايران آمده و سفرنامه اي هم از خود به يادگار نهاده اند، ماساجي اينووه (1947-1876 ميلادي) است كه در پاييز سال 1902 ميلادي برابر سال 1281 خورشيدي و 1321 هجري قمري از راه تركستان و قفقاز به ايران آمده و يادداشت هاي خود را براساس آنچه كه ديده و يافته بود پس از يكسال در كتابي (1) منتشر كرده است. اينووه يكي از پيشگامان ژاپني سفر به آسياي ميانه است. او 25 سال داشت و دانشجوي ژاپني برنامه مبادله محصل ميان شرق و غرب در وين، پايتخت امپراطوري آن روز اتريش مجارستان بود و در تابستان سال 1902 جاي تحصيل خود را به برلين تغيير داد و در فرصتي كه تا آغاز سال تازه تحصيلي پس از تعطيلي تابستان داشت، راهي سفر به قفقاز تركستان و ايران شد. اينووه نوشته است:«برابر معمول، تقريبا همه خارجي ها كه از راه شمال به ايران مي آيند، مسير باكو به انزلي را طي مي كنند و ازاين بندر روانه تهران مي شوند.

نيم روز در شهر بارفروش

چهار ساعت بي وقفه راندن و با پيمودن 21 ورست، در ساعت يك و نيم بعدازظهر به شهر بارفروش رسيديم. به اينجا كه رسيديم در كاروانسرايي كه مديرش يك ارمني است، منزل گرفتم. بارفروش در ايالت مازندران از شهرهاي عمده بازرگاني «مدرن» است.اينجا در 26 ميلي ساري، -پايتخت قديم- و 23 ميلي شهر آمل -مركز كنوني ايالت- واقع است.

قله برف پوش دماوند

روز يازده سپتامبر، هنوز سپيده نزده، از اينجا روانه شدم. هنگام حركتم خواستم كرايه ماندن در كاروانسرا را بپردازم اما كاروانسرا دار نپذيرفت و هيچ نگرفت و گفت: شما مهمان عزيزي هستيد كه از جايي دور آمده ايد. در جاي مهمان گرامي پذيرايتان شده ام و اگر كرايه بگيرم اجرم ضايع شده است. چون ديدم كه پول قبول نمي كند، ناگزير كتاب نقاشي قشنگي را كه از ژاپن همراه آورده بودم به او هديه كردم و به اين وسيله احساس امتنانم را نشان دادم. برايم عجيب بود كه با اين كه اينجا منزل كردم، كرايه نگرفتند. نخستين بار است كه در سفر چنين چيزي تجربه مي كنم و شايد كه آخرين بار هم باشد. از بارفروش بيرون آمدم و ميان علفزار راه پيمودم و ديري نگذشت كه به كنار رودخانه اي رسيدم. اينجا به ناگاه چشم اندازي گسترده در برابرم پيدا شد. در دور دستها قله سپيد دماوند سر از ابر بيرون آورده و به آسمان افراشته بود. اسب را نگاه داشتم و از روي پل كهنه به منظره اي شكوهمند چشم دوختم كه دلم را از شوق و طراوت مالامال كرد. دماوند 841/5 متر از سطح دريا ارتفاع دارد و حدود دو هزار و يكصد متر از كوه فوجي ژاپن بلندتر است. به يقين بلندترين كوهي است كه تاكنون به چشم ديده ام. قطعه اي كه در بيان احساسم سروده ام اينجا مي آورم: با اسبي همچون اژدها بادپا از كاروانسرا روانه شدم ماه سحرگاه و نسيم سپيده دم سه در پي ام آمدند علفزار را پيمودم و به كنار رودخانه رسيدم قله سر بر آسمان ساييده در هاله ابرسپيد برابر چشمانم پيدا شد سرانجام در ساعت هفت و نيم شب به كاروانسرا يا چاپارخانه رينه رسيدم و براي يك شب ماندن اتاقي خواستم.

توقف در رينه

امشب خوراك مرغابي كوهي كه از روي اتفاق شكار كرده بودم، آماده كردم و از چاپاردار و نوكري خواستم كه برنج بپزد. سرانجام در ساعت 11 شب شام شاهانه اي بر سر سفره بود و بي درنگ به خوردن آن نشستم و پس از چند روز گرسنگي شام سيري خوردم. رينه قريه بزرگي است با هفتاد- هشتاد خانوار و مردم كه شنيده بودند كه مردي فرنگي به روستايشان آمده است، چون فكر مي كردند كه اروپايي هستم دسته دسته مي آمدند تا خودم و بارم و اثاث سفرم را ببينند و چيزهايي با هم به نجوا مي گفتند.

دماوند

روز 14 سپتامبر برابر معمول پيش از سپيده دم بيدار شدم و به راه افتادم. كمي كه پيش رفتم در چشم انداز سوي راست جاده ديدم كه قامت بلند و برف پوش دماوند كه هميشه شوق ديدنش را داشتم، سر به آسمان افراشته است.من در ميان كوهستان البرز و در ارتفاع ميان هشت تا نه هزار پا باريكه راه پيچ در پيچ گردنه ها را مي پيمودم. درست مثل اين بود كه در ژاپن فاصله قله كوه آساما تا قله كوه فوجي را سواره بروم. گذشته ازاين دور و برم همه جا زمين برهنه و سنگ و صخره سرخگون كوه مي ديدم و درختي سايه افكن نبود. از اين رو هنگام روز، جز در بامداد و شامگاه دماي هوا تا 32 و 33 درجه سانتي گراد بالا مي رفت و هوا تا اندازه اي داغ بود. كوه دماوند براي ايراني ها همچنان كوه فوجي براي ژاپني ها از ديرباز خاستگاه اسطوره و افسانه ها بوده است. كساني مي گويند كه كشتي نوح پس از فرونشستن توفان معروف سر اين كوه به زمين نشست و كساني هم بر اين پندارند كه جمشيد و رستم پهلوان در اين كوه مي زيستند. بي پايه ترين افسانه اين است كه روزگاري ديوي در اين كوه به خاك سپرده شد و دودي كه از آتشفشان خاموش سر اين كوه برمي خيزد از بازدم و بيني اين ديو است. نيز مي گويند كه گنج هاي بسيار در اين كوه آتشفشان نهفته و ماران بي شمار روي اين گنج ها خوابيده اند. كرزن مي گويد:«كوه فوجي، معروف ترين و زيباترين كوه ژاپني، اثرگذاريش در هنر ژاپن به مراتب بيش از آن بوده است كه كوه دماوند در هنر ايران. اين تفاوت نه از آن است كه نماي صاف و بلند دماوند به گيرايي فوجي نيست بلكه فقط ازاين روست كه قوه تخيل ژاپنيان چندين برابر مردم ايران است.» دماوند قله بلندي است به ارتفاع حدود000/20 پا، اما از كوه هاي نزديك خود فقط 8000 پا بلندتر است. صعود به آن آسان است و از اين رو كساني كه به آن بالا مي روند، بسيارند. چنان كه خارجي هاي مقيم تهران در تابستان ها در دماوند كوهنوردي و كوهپيمايي مي كنند و در رودخانه پاي كوه هم ماهي قزل آلا مي گيرند.

صيد ماهي قزل آلا

درباره صيد قزل آلا در اينجا، مسافران اروپايي مانند فريزر، بيكره و استك بارها نوشته اند. حدود پنج ساعت به كوه دماوند و به سوي بالا رود راه مي پيمودم. سپس مسيرم از كناره رودخانه جدا شد و كوه دماوند را پشت سر گذاشتم و به سوي جنوب شرق راندم. استك در سفرنامه ايرانش نوشته است:« براي صيد قزل آلا غروب بهترين وقت است. و در اين موقع روز هر چند هم كه در ماهيگيري بي تجربه و ناكارآمد باشيم، مي توانيم ماهي بسيار بگيريم. زيرا كه ماهي ها در اين ساعت كند رفتار و خموده اند.» كاپتين ولز كه همراهم بود يك سبد بزرگ را از ماهي پر كرد. قزل آلا ماهي ريز جثه اي است و بسيار كم مي شود كه وزن آن بيش از يك پاوند باشد، اما طعمي بسيار خوب دارد. پيش از آن كه ما به اينجا بياييم اعليحضرت شاه با ملازمان به اين دره رود آمده و سخت سرگرم صيدماهي بودند. در جويبار زلال پاي كوه ماهي گرفتيم و آن شب با مردم محلي و زيرچادر كباب ماهي قزل آلا خورديم. وقت بسيار خوشي داشتيم. هنوز افسوس مي خوردم كه چرا نتوانستم اين تفريح را تجربه كنم.

خط الراس رشته كوهها

از رينه كه 28 ورست راه آمديم و به روي هم 121 ورست راه كوهستان را سواره در دو روز و نيم پيموديم به خط الراس اين رشته كوهها رسيديم. در همه اين مسير راه سر بالا بود و از اينجا مي توانيد بلندي اين رشته كوهها را تصور كنيد و بالاي اين قله امامزاده يا زيارتگاهي بود و در پاي اين زيارتگاه چايخانه اي. اينجا پياده شدم و كمي آسودم. يادگار اين توقفم قطعه شعر ساده اي است كه در زير مي خوانيد: بر ستيغ و تخته سنگها كوره راه كوهستان را سواره رفتم به هر دشواري به قله رسيدم و لبخند زدم يك چند بر قله بلند دماوند آسودم چشم انداز كوه هاي بسيار زيرپايم چون راه از قله سرازير مي شد، اسب روانه و چابك مي رفت. سوي غرب راندم. از دو سه آبادي كه گذشتم به چاپارخانه كاروانسراي داس رسيدم و از اينجا فرود آمدم. امروز 42 ورست راه پيمودم و تا تهران 49 ورست ديگر مانده است. حدود ساعت 7 بعدازظهر سواره و با گام آهسته وارد تهران، شهر پايتخت شدم.»

 

(1) «سفرنامه ايران»، ماساجي اينووه (مسافر ژاپني در ماوراءالنهر، ايران و قفقاز- 1320 ه.ق/ 1902 ميلادي)؛ ترجمه و فارسي نويسي: دكتر هاشم رجب زاده، چاپ اول بهار 1390، انتشارات طهوري