حاج عيسي هاشمي ، پدر شهيد جواد هاشمي:

انقلاب بايد حفظ شود

 

اشك توي چشمانش جمع شد وقتي از او پرسيديم: آيا تا به حال خواب جواد را ديده ايد؟ خاطرات جبهه و جنگ حاج عيسي در بين رزمنده هاي منطقه معروف است. پيرمرد هنوز در آرزوي شهادت است.

  • جوانهاي امروز چه فرقي با جوانهاي قديم دارند؟

جوانهاي امروزي خيلي بهترند. هم از نظر تدين و هم از نظر انقلابي بودنشان بسيار بهترند.

  • چند ساله بوديد كه ازدواج كرديد؟مراسم خواستگاري چطور برگزار شد؟

در 18 سالگي ازدواج كردم.خانمم دختر دايي ام است. من و پدرم رفتيم منزل دايي مان مشهدي احمد علي. ايشان هشت دختر داشت كه من داماد ششم هستم. آن روزها 6 ماه از سن قانوني ازدواج كم داشتم و مجبور بوديم اين 6 ماه را صبر كنيم و ...

  • چند فرزند و چند نوه داريد؟

3 تا پسر و 3 تا دختر دارم،  پسرچهارمم كه شهيد شده است. ( پس از كمي مكث و شمردن نوهايش) 17 نوه دارم.

  • در جواني شغلتان چه بود؟

پدرم هشتاد سال كاسب بازار بودو لبنيات فروشي داشت و من و برادرم (مرحوم حاج ولي الله) با پدرمان كار مي كرديم.

  • جواد چند سالش بود كه شهيد شد؟

جواد 16 سال و شش ماهش بود كه شهيد شد. جواد بچه شلوغ و بامزه اي بود. وقتي به دنيا آمد ريز بود و خيلي ها مي گفتند كه او نمي ماند.

  • خوابي از جواد ديده ايد؟

من نديده ام ( اشك توي چشمش جمع مي شود) ولي چند روز پيش خانمي از اقوام خواب ديده كه جواد، ترو تميز و زيبا آمده و هديه اي آورده. آقاي شاهچراغي هم درمكه خواب جواد را ديده اند و با او مصافحه كرده اند.صبح هر كس كه با آقاي شاهچراغي برخورد مي كرد مي گفت: حاج آقا شما بوي عطر خاصي مي دهيد!

  • اگر ممكن است يك خاطره از جبهه تعريف كنيد.

اسفند ماه سال 60 بود. رفتيم پادگان امام حسين (ع) براي آموزش. پس از يك ماه ديدند كه ما پيرمرديم و به دردشان نمي خوريم. ما را فرستادند دم در براي پاس دادن و يك روز درميان پاس مي داديم.ماه رمضان بودو من از پاس برگشته بودم و خيلي خسته بودم و خوابم مي آمد كه ما را جمع كردند براي جلسه توجيهي و يك آقايي آمد و شروع كرد به صحبت كه من خوابم برد ... . براي پاس بعدي رفتم سر پست. ديدم يك نفر از دور مي آيد. ايست دادم كه باز ديدم مي آيد. به طرفش شليك كردم كه البته به او نخورد و يكدفعه چند نفر كه صداي تير را شنيده بودند دويدند به طرف من و آن طرف كه مي آمد فرار كرد و رفت. فرمانده آمد و گفت: چكار كردي؟ چرا شليك كردي؟ گفتم: پس چه كنم؟ گفت: مگر ديروز نگفتم اگر كسي آمد بگذاريد بيايد داخل تا ما او را بگيريم. او فرار كرده بود، حالا شما باعث شدي كه طرف دوباره فرار كند.

تازه يادم آمد كه در جلسه ديروز در حساس ترين موقع خوابم برده بود و حرفهاي فرمانده را نشنيده بودم.

  • شما در جبهه مجروح هم شده ايد؟

اواخر كربلاي پنج بود كه جراحت كوچكي برداشتم.

  • فكر مي كنيد اگر جنگ شود جوانها درجنگ شركت مي كنند؟

مطمئنا جوانهاي امروزي بيش از گذشته جبهه مي روند. الان كساني كه راي مي دهند، خدمت آقا مي روند. همه اينها مبارزند. امام گفت: بايد ارتش بيست ميليوني داشته باشيم. الان اگر آقا حكم كند خيلي بيشتر از اينها مي روند جبهه.

  • اگر مقام معظم رهبري را از نزديك ببينيد به او چه مي گوييد؟

قسمت ما كه نمي شود ام اگر ببينم مي گويم براي ظهور آقا امام زمان دعا كنيدو دعا كنيد كه من در ركاب امام زمان (عج) شهيد شوم.

  • اگر آقاي خاتمي را ببينيد به او چه مي گوييد؟

مي گويم كه شما زياد دم از آزادي زدي. غرض بدي هم نداشتي ولي از حرفهاي شما سوء استفاده كردند. چرا در جلسات شما دست مي زنند؟ مگر صلوات چه عيبي دارد كه حالا كف و سوت مي زنند؟

  • به نظر شما مشكل شهر ما چيست؟

يكي از مشكلات شهر ما برخي ادارات هستند كه جواب درستي به مراجعه كننده نمي دهند و برخي ، هر چند كم، رشوه مي گيرند. بسياري از مسوولين ادارات غيربومي اند و متاسفانه بعضي از اين غيربومي ها جواب سلام انسان را هم نمي دهند و خدا نكند كار كسي به اينها بيفتد.

  • شنيده ايم كه شما شهداي بسياري را غسل و كفن كرده ايد.

بله، غسل يا كفن برخي از شهداي منطقه را من انجام داده ام و البته توفيقي بود كه خدا به ما داد. حاج رحمت الله اسماعيلِ، مسعود كرماني، كيانشاد، ميرزاآقايي ، نظر كاظمي، چاراني و قرباني از جمله اين شهدا هستند.

  • حرف آخر را بفرماييد.

بايد انقلاب را حفظ كنيم چون اگر اين انقلاب از دستمان برود، ، بدي مي بينيم.