گوشه هايي از تاريخ چند هزارساله دماوند

دماوند، پناهگاه مظلومان تاريخ

محمود دژكام

 در باره دماوند و مردمش و زبانش و فرازو نشيبش كم و پراكنده نوشته اند.

شهرت شهر دماوند مديون قله 5678 متري كوه البرز است كه بنام قله دماوند مشهور مي باشد. شادروان ملك الشعراء بهار در وصف قله مي گويد:

تو مشت درشت روزگاري     از گردش قرنها پس افكند

 در اوستا ، كتاب مقدس زرتشتيان كوه البرز مكان مقدسي است و بنام هرا يا هرائيتي خوانده مي شود.اين كوه مقدس « جايگاه بعضي از گياهان مقدس و رودهاست. مهر يكي از ايزدان زرتشتي بر فراز البرز جاي دارد».

در « مهريشت» مي گويد: « فراز كوه البرز نه شب هست و نه تاريكي. نه سرما  هست و نه گرما و بيماري و مرگ.البرز سرچشمه بيست رود بزرگ و گياه مقدس « هوم» و پناه دهنده فريدون و زال مي باشد. آشيانه سيمرغ در البرز است.» طبق افسانه هاي قديم البرز نشانه زيادي با كوه « اُلم» يونان دارد. شهر دماوند فرزند اين كوه مقدس مي باشد و قرنهاست كه در آغوش آن جاي دارد. به زبان پهلوي ساساني كه زبان فارسي فرزند تحول يافته آن است نام دماوند به معناي اَبر دارنده آمده است.

بعد از تسخير ايران بوسيله اعراب قديمي ترين منبعي كه از دماوند ياد مي كند  تاريخ طبري است. طبري مي نويسد: « زمان خلافت عمر اعراب به فرماندهي « نعيم بن مقرن» به ري تاختند و پس از كشتار بسيار آن را تسخير كردند.در آن موقع مرزبان دماوند « مردانشاه» بود كه به محض شنيدن خبر سقوط ري شخصي را نزد « نعيم» فرستادو با قبول جزيت تسليم شد.» با توجه به دوره خلافت عمر بن خطاب كه بين 13 و 23 هجري قمري مي باشد معلوم مي شود  دماوند در همين سالها از طريق مسالمت به اسلام گراييده است .اين سالها مساويست با 634  و 644 ميلادي.

در قرن چهارم هجري قمري « ابودلف» در سفرنامه خود دماوند را از نظر جغرافيايي اينطور تعريف كرده است:« دنباوند عبارت از دو شهر است يكي « ويمه» و ديگري « شلنبه» نام دارد».

مينورسكي كه سفرنامه ابودلف را تجديد چاپ كرده در تعليقات خود مي نويسد: « شلنبه»  حدود 6 كيلومتري جنوب دماوند واقع است.» در اكثر سفرنامه ها موقعي كه از دماوند ياد مي شود از شلنبه و باغات انگور و بيشه آن نيز سخن به ميان مي آيد و معلوم مي شود آباي دماوندي تا شلنبه ادامه داشته است.

« ابن حوقل» و « ياقوت» هم در سفرنامه هاي خود به وجود باغهاي انگور و فراواني آب شلنبه گواهي داده اند. در بعضي از اشعار آن زمان جمله « شير شلنبه» را هم ديده ام كه اگر اغراق شاعري نباشد بايد قبول كرد كه شلنبه داراي بيشه هم بوده است.

 از وقايع قابل ذكر در قرون اوليه اسلامي پناهنده شدن « محمد بن اسماعيل» نوه امام زين العابدين (ع) در دماوند است. « پطروشفسكي» در كتاب « اسلام در ايران» صفحه 296 مي نويسد: « محمد بن اسماعيل نوه امام زين العابدين كه از طرف شيعيان اسماعيليه به امامت انتخاب شده بود بر اثر تعقيب  عباسيان دردماوند مخفي گرديد.» وجود دو نفر  از دماونديها بين فدائيان « حسن صباح» شايد در اينجا ريشه داشته باشد.اينگونه پناه گيري ها دردماوند نظير دارد. زيرا در قرون قبل از  اسلام دماوند را به علت رشته كوههاي البرز آخر دنيا مي دانستند. امپراطوري آشور يكي از اسباط هفتگانه يهود را به آخر دنيا تبعيد كردو چون دماوند را آخر دنيا مي دانستند در همين جا سكونت دادند كه در آخر اين مقال به تفصيل آن را خواهيم نوشت.

  • درباره شمس الدين محمد

تاريخ نويسي حداقل به دو نوع منبع احتياج دارد. يكي از سفرنامه ها و ديگري فرمانها و نامه هايي است كه نزد خانواده هاي قديمي موجود است. تا آنجا كه نويسنده دريافته قديمي ترين فرماني كه از زمان صفويه تا به حال باقي مانده فرمانهاي مربوط به خاندان « مولانا شمس الدين محمد» مي باشد. قرماني كه در اختيار نويسنده است به تاريخ 1137 هجري قمري و به امضاي شاه طهماسب صفوي است.اين فرمان بنام « معين الدين محمد شيخ الاسلام دماوند و فيروزكوه و حبله رود و سايراولاد مولانا شمس الدين محمد دماوندي ...» صادر گرديده است.متن فرمايش به خواهش نويسنده و با لطف دانشمند محترم آقاي ايرج افشار در مجله « آينده» آذرماه 1361 چاپ گرديده است. با توجه به واژه « مولانا» كه در پيشوند نام « شمس الدين» در يك سند رسمي به كار رفته معلوم مي شود كه « شمس الدين محمد» موقعيت مهم مذهبي و عرفاني در خطه دماوندو فيروزكوه  داشته و دماوندي هم بوده است.در لغت نامه معين واژه « مولانا» اين طور تعريف شده است: « مولاي ما، در عنوان خلفاي فاطمي  مصر، ائمه و عرفا به كار مي رود.» مقبره شمس الدين محمد در محله فرامه دماوند با يك سابقه تاريخي چهارصدساله قرار دارد و زيارتگاه مردم دماوند مي باشد. خوشبختانه چند سال قبل اداره اوقاف دماوند به بازسازي اين زيارتگاه كه جزء ابنيه تاريخي هم هست همت گماشت كه در خور امتنان است.

اعقاب « شمس الدين محمد» با خط مستقيم به خانواده « حاج ميرزامحمد تقي» و فرزند او « حاج علينقي» كه همگي با نام خانوادگي « اولاد» يعني اولاد شمس الدين محمد معروف هستند امتداد مي يابد.با مطالعه فرمان و اسناد و ديوان شعر موجود در خانواده « اولاد» حد فاصل بين معين الدين محمدو حاج ميرزا محمدتقي را علم الهدي و داداش سديف پر كرده اند. قاعدتا بايد قبل از علم الهدي شخص ديگري هم باشد كه نامش دراين  اوراق ديده نشده و يا نويسنده نديده است.

«حاج ميرزا محمدتقي » دايي مادرم بود. در سن 12 سالگي  كه به همراه مادرم از بابل به دماوند آمديم و يك تابستاني را در منزل آن مرحوم سكونت كرديم و از مهمان نوازي ها و محبتهايش سود برديم  به سابقه خانواده اولاد آشنايي كافي يافتم. تمام اسناد و مدارك خانواده « اولاد» را به من نشان داد و از معرفت و دانش و عرفان علم الهدي و داداش سديف داستانها گفت. داداش سديف در زمان حيات ناصرالدين شاه مي زيست و طبق يادداشتهاي خودش در 1330 قمري 77 سال داشت و گويا هشتادسال عمر كرد.

خيلي از حوادث آن زمان نظير سيل و گرفتن آفتاب و قتل ناصرالدين شاه را به شعر آورده است.

ديوان شعري داداش سديف بيشتر در وصف ائمه اطهار است. شعري هم در وصف « ظهيرالدوله» دارد و پيداست كه با خانقاه  او در ارتباط بود.

شجره طيبه « مولانا شمس الدين محمد» علاوه بر خانواده « اولاد» كه نام خانوادگي خود را از فرمان شاه طهماسب گرفته اند شاخه هاي ديگري هم داشت. اين شاخه هاي اصلي عبارتند از: اولاد مرندي، از سوي مادر، كياماري، دژكام از سوي مادر، عسگراولادي و علمداري.

  • سابقه تاريخي مسجدجامع دماوند

حدود سي سال قبل روانشاد حاج ميرزا عبدا... توسلي كه  از مردان خير و نيكوكار بود تصميم به بازسازي مسجد جامع گرفت.

معمار بناي جديد « لُرزاده» بود كه سابقه زيادي در ساختن مساجد دارد. نويسنده آن موقع نماينده وزارت دارايي  در موزه ايران باستان بود.بناي قديمي مسجد جامع معماري زمان سلجوقيان را داشت و بر روي خرابه هاي آتشكده زمان ساسانيان ساخته شده بود. اواخر سلطنت فتحعلي شاه زلزله شديدي  در دماوند آمد كه سقف و قسمتي از گلدسته مسجد را درهم ريخت.

بعدها بر روي پايه ها و ديوارهاي سلجوقي سقف چوبي زده بودند. كلنل « واتسون» در كتاب « تاريخ قاجاريه» صفحه 177 ترجمه « آذري» درباره زلزله دماوند چنين مي نويسد:« سال 1830 ميلادي در ماه ارديبهشت زلزله شديدي در دماوند آمد كه بيش از 500 نفر زير آوار ماندند و خانه ها خراب شد و  شهرهاي  دامغان و سمنان ويران شدند.حدود 70 شهر و قريه از زلزله خسارت ديدند.

حاج ميرزا عبدا... توسلي سقف و ديوارهاي مسجد را خراب كرد و شروع به پي كني نمود. آن مرحوم براي نويسنده تعريف كرد كه هر روز عده اي از اهالي صبح زود مي آمدند و اطراف پي كني تا غروب مي نشستند. بعد ازتحقيق درباره عمل آنها معلوم شد كه شايع كرده بودند به بهانه مسجدسازي مي خواهند « گنج»! دربياورند. همين شايعات  كه منشا آن جز حسادت چيز ديگري نبود فرماندارو بعضي از روساي ادارات را به فكر انداخت تا زمينه اخاذي از مرحوم توسلي را فراهم كنند. در حالي كه مسجد جامع دماوند قبلا در نتيجه زلزله اواخر سلطنت فتحعلي شاه خراب شده بود. مرحوم توسلي به نويسنده متوسل شد. چون به خيرخواهي و ديانت و بزرگ منشي او اطمينان داشتم دو نفر از مهندسان سرشناس و متنفذ آن روز آقايان مهندس روغني و مهندس سيحون را به دماوند آوردم و گواهي كردند كه مسجد قبلا خراب شده بود. منتها براي اينكه از ابنيه زمان سلجوقي اثري باقي بماند توصيه كردند باقيمانده ستونهاي مسجد تا ارتفاع يك متري حفظ شود كه شده است.

تپه اي كه مسجد جامع  برروي آن بنا شد مطمئنا آثار شهرنشيني دو هزار سال قبل را در درون خود حفظ كرده است.در گذشته شهرهايي كه داراي رودخانه ها بودند خانه ها را بالاي تپه مي ساختند تا از سيل مصون بماند.اگر در زير تپه مسجد جامع تونلي به عمق 30 تا 40 متر حفر شود و خيابان اصلي دماوند به غرب مسجدجامع و حدود حسينيه محله قاضي  مربوط گردد اشياء عتيقه بسياري كشف خواهد شد و تاريخ اين شهر كهنسال را عريان خواهد كرد.

درباره دماوند و زندگي چند قرني مردم آن مي بايست خيلي زودتر از اينها كند و كاو لازم به عمل مي آمد. متاسفانه براي رشد فرهنگ عمومي مردم دماوند  در گذشته كاري انجام نگرفت و متنفذين هم مانع هرگونه فعاليت آموزشي  بودند. زيرا نفع خود را درجهل مردم مي دانستند. سالهاي قبل از شهريور 1320 فقط يك دبستان پسرانه در محله چالكا به مديريت مرحوم خليقي وجود داشت.لازم است در اينجا از زحمات آن مرحوم و همچنين از زحمات مرحوم « الويري» مدير دبستان پسرانه كيلان كه مرد روشن بيني بود قدرداني شود. براي شهرستان دماوند دبستان كافي نبود ومي بايست دبيرستان باشد تا پايگاه علمي براي رشد نسل جوان شود و بتواند در شئون مختلف علمي صاحبنظر شوند.بعد از شهريور 1320 و رفع نسبي  ديكتاتوري موقعي كه نويسنده به نياخاك خود مراجعه كرد متوجه اين نقص شد و با نوشتن نامه به وزير فرهنگ و درج مقاله در روزنامه ها موفق به افتتاح سال اول دبيرستان در دماوند شد.متن نامه وزير فرهنگ به نويسنده چنين است: « شماره 960/ 15689 تاريخ 11/6/1324. آقاي دژكام پاسخ نامه شماره 114 تاريخ 18/5/1324: 1- براي بهبود وضعيت دبستانهاي حوزه دماوند دستور مقتضي داده شده است كه در سال تحصيلي آينده مراقبت كامل بعمل آيد. 2- براي تشكيل كلاس اول متوسطه در هر محل مقدماتي لازم دارد كه حوزه  دماوند فعلا فاقد آن مي باشد.يك برگ آئين نامه مربوط به ضميمه براي مزيد اطلاع شما فرستاده مي شود.البته پس از تهيه مقدمات نسبت به داير نمودن دوره اول متوسطه در آنجا اقدام خواهد شد.    وزير فرهنگ – رهنما»

مقدمات در سال 1325 فراهم و كلاس اول متوسطه افتتاح شد و پنج سال بعد دماوند داراي دوره كامل متوسطه شد.اكنون خوشحال و شكرگزارم كه آن دبيرستان دهها دانشمند پرورده كه در مشاغل پزشكي و كشاورزي و نعت و فرهنگي و اداري مشغول خدمت هستند. در بيست سال اخير از بين همين --- تحصيلكرده چند نفر درصدد برآمدند تا درباره اوضاع اجتماعي و اقتصادي و تاريخي زادگاهشان تحقيق كنند.نخستين آنها آقاي دكتر علي صفايي است كه فرهنگ پرورده مرحوم الويري مي باشد.

ايشان پايان نامه دوره ليسانس حقوق خود را درباره اوضاع اجتماعي و اقتصادي دماوند نوشت كه به صورت كتاب چاپ شده است.

 در سال 1338 آقاي منصور رييس دبيرستان دماوند درصدد  برآمد كه يك نشريه سالانه منتشر كند.در اين نشريه مقالات محققانه اي درباره ريشه زبان دماوندي كه از گروه زبانهاي « ثاني» مي باشد چاپ شده است  كه تا آن مخوقع چنين كاري انجام نگرفته بود. همچنين روانشاد « توسلي» با قبول هزينه چاپ ديوان اشعار فارسي و دماوندي مرحوم « لئالي» خدمت بزرگي به فرهنگ دماوند انجام داده است.

« لئالِي» اعجوبه زمان بود زيرا در شهر كوچك دماوند با تمام عقب افتادگي هايش شخصيتي به بار نشسته بود كه با وجود نابينايي هم شاعر بود و هم با موسيقي آشنايي داشت.اشعار مذهبي او بويژه درباره « عاشوراي حسيني» سوز و گداز خاصي دارد و مي توان نمونه هاي آن را بر ديوارهاي حجره هاي حسينيه محله قاضي ديد.يكي ديگر از دانشوران دماوندي كه براي باسواد كردن نسل جوان خيلي زحمت كشيدو سالهاست كه سمت دبيري و رياست دبيرستان دماوند را داشت آقاي  مهدي علمداري است.ايشان هم از چند سال قبل مشغول جمع آوري مطلب درباره دماوند است كه نمي دانم تا كجا پيش رفته است. با اين مقدمات اميد است كه دماوند علاوه بر اينكه يك شعر  سنتي ييلاقي است به يك شهر دانشگاهي هم تبديل شود و دشت پهناور غرب شهر دماوند معروف بود « اسب چران»  موقعيت مناسبي براي شهرك دانشگاهي شدن دارد.

  • چگونگي تبعيد يهوديان به دماوند

در متن مقاله قبول كرده بودم تا در اين باره دانسته هاي خود را بنويسم.

در گذشته كتابي در تهران  انتشار يافت  درباره « يهوديان ايران» كه محتواي آن را تحقيقات كتبي و مولف كتاب تشكيل مي داد. قسمتي از اين كتاب به يهوديان دماوند اختصاص دارد.طبق نوشته اين كتاب در سال 741 ق.م پادشاه آشور شصت هزارنفر يهودي را از آشور به ايران تبعيد كرد.

يهوديان تبعيد شده از طريق « شوش» عبور داده شدند تا به دامنه البرز رسيدند. موقعي كه  كوههاي سر به قلك كشيده  البرز را ديدند خيال كردند به انتهاي دنيا رسيده اند.در آن موقع سرزمين « گيليارد» فعلي سرسبز و خرم و پر از بزه و درخت بود.نقل قولهايي كه قبلا از قول جهانگردان مسلمان كردم و حاكي از باغات انگور و سرسبزي شلنبه بود اينطور استنباط مي شود كه فاصله بين « گيليارد» تا « شلنبه» به بيشه بيشتر شباهت داشت.يهوديان  مهاجر در همين جا ساكن شدند و نام آن را « گيلعاد» كه يك واژه عبري است گذاشتند. يهوديان به زراعت و دامداري مشغول شدند و در طول زمان به آن عادت كردن و وطن دوم خود شناختند تا جايي كه به نصايح « عزراي كاتب» كه براي برگردانيدن آنها به دماوند آمده بود گوش ندادند و حتي او را نفرين كردند.يهوديان « گيليارد» داراي كنيسه هاو قبرستان بزرگ و مقدسي بودند و اعتقاد داشتند كه كسي از نبي ها در اين قبرستان مدفون است. به همين جهت از اكثر شهرها و حتي از خارج از ايران براي زيارت قبرستان به دماوند مي آمدند. نسبت به مالكيت قبرستان سالهاي متمادي بين « نقيب زاده مشايخ» وكيل دادگستري و يهوديان محلي اختلاف وجود داشت. يك بار نقيب زاده موفق به دريافت سند مالكيت شد و آن را به حاج عيسي فروخت.اما به علت فوت فرزند حاج عيسي كه علت فوق را به خريد قبرستان نسبت مي دادند قبرستان دوباره به موقوفه يهوديان بازگردانده شد.چند سنگ تاريخي كه در اين قبرستان بود در همان سالهاي اختلاف بر سر مالكيت بوسيله ايادي نقيب زاده شكسته شد.

يهوديان ساكن گيليارد بر اثر حمله مغول و كشتار آنها و همچنين طاعون و وبا در قرن نوزدهم به مرور تحليل رفتند و عده كمي باقي ماندند و آن عده كم هم براي اينكه امنيت بيشتري داشته باشند به داخل دماوند و محله درويش كوچ كردند. اكنون از يهوديان دماوند كسي باقي نمانده است.بيشتر آنها به آمريكا و فلسطين اشغالي مهاجرت كردند و عده كمي هم ساكن تهران هستند.

 

پاورقي ها:

1- و نيز تاريخ قومس ، عبدالرفيع حقيقت، صفحه 73 و 74، تاريخ از عرب تا ديالمه ، تاليف عباس پرويز، صفحه 294 و 295.